چكيده:
مثنوي به تمام معنا آبشار كلمات است.
اين دو بيت معروف مولانا روشنترين مفهومي است كه به عنوان كيفيت فناي بنده در ذات حق تلقي شده:
هستيت در هست آن هستي نواز *** همچو حس در كيميا اندر گداز
در من و ما سخت كردستي دو دست *** هست اين جمله خرابي از دو هست
تو اي فرزند آدم با خودپرستي به دستاويز بيبنيان ما و مني و من و ما چنگ زدهاي اگر خواهي به هستي رسي در هستي مطلق كه هستي ساز است و هستي نوار است چنگ زن. آن اصحاب كهف را به ياد آوريد كه چگونه آفتاب براي پنهان داشتن آنها موقع طلوع و غروب، وضع هميشگي خود را تغيير ميداد. آيا اين تغيير دادن نميتواند اثبات كند كه انسانهايي كه در اين دنيا نفس اماره را به زير پاي نهند ميتوانند پا روي تمام قوانين طبيعت بگذارند.
كليد واژهها: كبودي زدن، كهف، هستي، شير
مقدمه:
بر ما رقم خطاپرستي همه هست *** بدنامي عشق و شور و مستي همه هست
اي دوست چو از زمانه مقصود تويي *** جاي گله نيست چون تو هستي همه هست
مثنوي حقيقت احوال مولوي است خودش به تمامي داستاني است از تبتّل تا مقامات فتار داستاني است كه ناتمامي آن حسن ختام آن است پايان اين داستان ناتمامي دفتر ششم نيست تفسير مرگ مولوي است. مردي كه اين همه از قيل و قال اهل مدرسه ملول است و بر كاستيهاي آن خرده ميگيرد. بايد به ناگاه آن همه را در فناي صوفيانه رها كند و با اين همه حرفهايي را كه تاكنون زده است اثبات كند. (غلامي، 1378 ؛ 2) مولوي در نظم مثنوي از قصص و حكايات آثار پيش از خود بهره برده است، وي قصص را بازآفريني كرده است و هر يك را محمل انديشههاي ناب خود قرار داده است. شعر مولانا هفت بندجان را ميلرزاند، خواننده را از خودش ميربايد و هزار هزار دريچه به رويش ميگشايد و به تعبير خودش از حد جهان ميرهاند:
هين سخن تازه بگو تا دو جان تازه شود *** وارهد از حد جهان بي حد و اندازه شود
مولانا ما را خوب شناخته است او را خوبتر بشناسيم و بشناسانيم شايد هيچ كس به رسايي و درستي شيخ بهايي مولانا و مثنوياش را توصيف نكرده باشد كه:
من نميگويم آن عالي جناب *** هست پيغمبر ولي دارد كتاب
مثنوي معنوي مولوي *** هست قرآن در زبان پهلوي
جايـگاه داستـان
داستان كبودي زدن قزويني در دفتر اول بيان شده است و كل داستان در 32 بيت از بيت 2981 شروع و تا 3012 خاتمه مييابد. درباره مآخذ اين داستان استاد فروزانفر در كتاب شرح مثنوي شريف نوشتهاند كه مأخذ اين داستان مشخص نيست.
كبـودي زدن
عبارت است از خالكوبي يا كوبيدن خال بر روي و اندامها مخصوصاً كوبيدن شكل جانوران مهيب همچون شير، فيل، مار و .... كه رسم پهلوانان قديم بوده (زرين كوب، 1373، 217)
نقـد و بـررسـي
تعدادي از قصههاي مثنوي، متضمن لطايف انتقادي است درباره عادات و رسوم خلق، قصه كبودي زدن قزويني، نازك طبعي و كمظرفي اهل دعوي را مورد انتقاد قرار ميدهد كه ادعاي مردي دارند اما پاي مردي ندارند. (زرين كوب، 1373، 333)
داستان بر محور طنزي زيبا با نكته تربيتي نيكو ميگردد و گوياي اين موضوع است كه بعضي از مردم در برابر مشكلات شانه خالي ميكنند و با بروز كوچكترين مانعي هدفهاي خود را به يكسو مينهند و ميخواهند بدون هيچ رنجي و آسوده به مقصود برسند. (وزين پور، 1365، 235)
مولانا در اين داستان در پنج بيت، داستان اصحاب كهف را بيان كرده همانها كه از هستي و علايق اين جهاني آسوده شدند و دل خود را از نور عشق و معرفت الهي روشن كردند. انسانهايي كه براي پيوستن به حق نفس اماره زير پاي نهادند توانستن پاي روي تمام قوانين طبيعت بگذارند و شايستهي سجدهي چرخ و ماه و خورشيد شوند آنچنانكه آفتاب براي پنهان نگه داشتن آنها موقع طلوع و غروب وضع هميشگي خود را تغيير ميداد:
كان گروهي كه رهيدند از وجود *** چرخ و ماه و مهر آردشان سجود
هر كه مرد اندر تن او نفس گبر *** مرو را فرمان برد خورشيد و ابر
چون دلش آموخت شمع افروختن *** آفتاب او را نيارد سوختن
گفت حق در آفتاب منتجم *** ذكر تزاور كذي عن كهفِهِم
خار جمله لطف چون گل ميشود *** پيش جزوي كو سوي كل ميرود
(دفتر اول 307-303)
مولانا همچنين ميخواهد بگويد كسي كه ادعاي پهلواني كرده و ميخواهد آن را با خالكوبي نقش شير به اثبات برساند ناگزير بايد در برابر درد و رنج تسليم باشد و به پير كه در اينجا دلاك است اعتماد تام كند. همچنانكه در گلستان سعدي آمده:
پادشاهي پسر به مكتب داد *** لوح سيمينش بر كنار نهاد
بر سر لوح او نوشته به زر *** جور استاد به ز مهر پدر
البته منظور سعدي رد محبت پدرانه نيست ميخواهد بگويد يكي از محبتهاي پدرانه سپردن فرزند به استاد است صيقل دادن وجود شاگرد تسليم شدن و اعتماد به استاد (رعايايي، 1387، 59) در اين داستان دو نكته اساسي به نظر ميرسد: رياضت و تحمل شدائد براي تزكيه نفس كه ميتوان با رياضت و تهذيب نفس سرور جهان شد و متصرف در كائنات، و اينكه به ياري و مدد انسان كامل يا پير ميتوان از شر نفس اماره رست.
نكاتي درباره رياضت و مفهوم آن :
رياضت :
«رياضت در اصطلاح اهل ا... عبارت است از تربيت نفس و تهذيب آن از زنگار شهوات مزاحم و اميال عنان گسيخته حيواني چنانكه خواجه ابوسعيد گفته است كه طاغوت هر كس نفس اوست تا كسي به نفس خود كافر نشود به خدا مؤمن نشود. لفظ رياضت كمتر از بيست مورد در مثنوي آمده اما مفهوم رياضت در مثنوي فراوان ذكر شده است، بيآنكه با عنوان رياضت از آن ياد شود» (زماني، 1386، 511)
اثرات رياضت
1- ميتوان با رياضت به تهذيب نفس رسيد، در نتيجه در تكوين تصرف كرد و سرور جهان شد:
اي برادر صبر كن بر درد نيش *** تا رهي از نيش نفس گبر خويش
كان گروهي كه رهيدند از وجود *** چرخ مهر و ماهشان آرد سجود
هر كه مرد اندر تن او نفس گبر *** مرد را فرمان برد خورشيد و ابر
چون دلش آموخت شمع افروختن *** آفتاب او را نيارد سوختن
(دفتر اول 305-302)
2- رياضت باعث مهار نفس ميشود:
كي شود باريك هستي جمل *** جز به مقراض رياضات و عمل
(دفتر اول 306)
3- رياضت موجب صفاي باطن ميشود:
همچو آهن، زآهني بيرنگ شو *** در رياضت آينه بيزنگ شو
(دفتر اول 345)
4- رياضت باعث شكوفايي روح و بسط شخصيت ميشود:
آدمي را پوست نامد بوغ دان *** از رطوبتها شده زشت و گران
تلخ و تيز و مالش بسيار ده *** تا شود پاك و لطيف و بافره
(دفتر چهارم 105-104)
5- رياضت موجب حيات معنوي جاوداني روح ميشود:
مردي تن در رياضت زندگي است *** رنج اين تن روح را پايندگي است
(دفتر سوم 3365)
6- رياضت، به روح، آرامش ميدهد
روح خواهي جبه بشكاف اي پسر *** تا از آن صفوت برآري زود سر
(زماني، 1386؛ 15-12)
نـتـيـجـه
رشد يافتن و اوج گرفتن و تعالي يافتن با درد همراه است و تحمل درد و رنج جزء لاينفكي از رسيدن به مقصود است. آنكس كه طالب نيل به كمال است نبايد از درد نيش بنالد تا پير مرشد موفق شود او را از سلطه نفس رهايي بخشد:
چون گزيدي پير نازكم دل مباش *** سست و ريزنده چو آب و گل مباش
گر به هر زخمي تو پر كينه شوي *** پس كجا بيصيقل آيينه شوي؟
(دفتر اول 80-2979)
هر كس به اندازه رنجي كه ميكشد به كمالات والا دست مييابد، و اينكه انسان بايد مس وجودش را در كوره كيمياگر حقيقت بگذارد و من و مايي را فرو گذارد چرا كه همه خرابيها از اين دو است.
وقتي كه اصحاب كهف از موجوديت حيواني خود رهايي يافتند چرخ با اين عظمت با خورشيد فروزانش به آنان سجده كرد.
منابـع و مآخـذ
1- استعلامي، محمد، 1363، مثنوي معنوي، تهران، زوار
2- اسلامي ندوشن، محمدعلي، 1377، باغ سبز عشق، تهران، يزدان
3- اقتداري، احمد، 1367، بشنو از ني، تهران، دنياي كتاب
4- جعفري، محمدتقي، 1362، تفسير، نقد و تحليل مثنوي، تهران، اسلامي
5- خسرواني، زهره، 1380، از بود تا نمود، تهران،نگاه سبز
6- خيريه، بهروز، 1384، نقش حيوانات در داستان مثنوي، تهران، فرهنگ مكتوب
7- زرين كوب، عبدالحسين، 1373، سرني، تهران، علمي
8- زرين كوب، عبدالحسين، 1373، بهر در كوزه، تهران، علمي
9- زرين كوب، عبدالحسين، 1382، نردبان شكسته، تهران، سخن
10- زماني، كريم، 1386، ميناگر عشق، تهران، ني
11- زماني، كريم، 1386، شرح جامع مثنوي، تهران، اطلاعات
12- فروزانفر، بديعالزمان، 13، شرح مثنوي شريف، تهران، زوار
13- مصفا، محمدجعفر، 1386، با پير بلخ، تهران، پرشيان
14- وزينپور، نادر، 1365، آفتاب معنوي، تهران، اميركبير
15- همايي، جلالالدين، 1362، مولوي نامه، تهران، آگاه
16- رعايايي، مجيد
17- غلامي مجاهد
***********************
گرد آورنده : فريبا احمدي قاسمخيلي
دبیر ادبیات فارسی دبیرستان شهید عباس نژاد
دانشجوي كارشناسي ارشد، زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد قائمشهر